..«نیرومند ترین مردم کسی است»..

..«که بر خشم خود غلبه کند»..

♥افلاطون♥



تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:, | 20:32 | نویسنده : ارمغان | [ ]

این عشق ماندنی است 

این شعر بودنی است 

این لحظه های با تو نشستن سرودنی است 

بگشای در به روی من و عهد عشق بند 

کاین عهد بستنی 

این در گشودنی است 

♥حمید مصدق♥



تاريخ : دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, | 13:15 | نویسنده : ارمغان | [ ]

ﺑﺤﺚ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ,
ﭘﺪﺭﻣﺼﺮﯼ : ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﻭﺳﯿﻊ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ,
ﭘﺪﺭﯾﻮﻧﺎﻧﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎ'ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ,
ﭘﺪﺭ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭﯼ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ
ﺑﻮﺩﻩ ,
ﭘﺪﺭﻋﺮﺑﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﻣﺎﭘﯿﺎﻣﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺑﺴﯿﺎﺭﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩﻩ ,
,
,
,
,
,
,
,
,
, ﭘﺪﺭﺍﯾﺮﺍﻧﯽ : ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﺎﮐﺸﻮﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ
ﻣﺼﺮﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯعﺁﻥ
ﺑﻮﺩ ,ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﯿﺎﻣﺪﻧﺪ ,
ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎﯾﯽ ﻫﺎﺩﺭﺟﻨﮓ
ﻫﺎﺍﺯﻣﺎﺷﮑﺴﺖ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻧﺪ , ﻭﻫﺰﺍﺭﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺍﻋﺮﺍﺏ
ﻣﺎﺧﺪﺍﺭﺍﭘﺮﺳﺘﺶ
ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ,
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﺎﺭﯾخ.......

 



تاريخ : شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, | 13:14 | نویسنده : ارمغان | [ ]

«خیلی اتفاقی حرفهایی زدیم»

«خیلی اتفاقی حرفهایی شنیدیم»

«خیلی اتفاقی پا به مکانهای مهمی گذاشتیم»

«خیلی اتفاقی تجربه های مهمی بدست آوردیم»

«خیلی اتفاقی چیزهایی آموختیم»

«و خیلی اتفاقی فهمیدم که هیچکدام اتفاقی نبود !



تاريخ : پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, | 13:21 | نویسنده : ارمغان | [ ]

 دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد...

 

آدمی را همواره در پی گم شده اش،

 

ملتهبانه به هر سو می کشاند.

 

خدا،آزادی،هنر و دوست

 

در بیان طلب بر سر راهش منتظرند

 

تا وی کوزه ی خالی خویش را

 

از آب کدامین چشمه پر خواهد کرد؟

♥دکتر شریعتی♥



تاريخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, | 14:0 | نویسنده : ارمغان | [ ]

قصه از حنجره ایست ،كه گره خورده به بغض ،

 

یك طرف خاطره ها ، یك طرف فاصله ها ، 

 

درهمه حرفها ، حرف اخر زیباست ، آخرین حرف 

 

تو چیست ، تا به آن تكیه كنم ، حرف من 

 

دیدن پرواز تو در فرداهاست ...‌.



تاريخ : سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, | 12:41 | نویسنده : ارمغان | [ ]

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.

دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.

همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.

شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.

اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.

استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.



تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:, | 13:34 | نویسنده : ارمغان | [ ]

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند .

 

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند

آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند

آدم هاي كوچك بي دردند .

 

آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند

آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند .

 

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند

آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند

آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند .

 

آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند

آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد

آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند .

 

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند

آدم هاي كوچك مسئله ندارند .

 

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند

آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند

آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند.



تاريخ : جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, | 14:28 | نویسنده : ارمغان | [ ]

راستی دو روز قبل

 

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

 

ولی چرا

 

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

 

رد شدم، قبول

 

ولی به من بگو

 

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

 

راستی اگر ببینمت

 

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

 

کارنامه‌ی مرا

 

دست راستم می‌دهی؟

 

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

 

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

 

ای عصاره گل محمدی!

 

فصل امتحان سخت ما ظهور کن!

♥غلامرضا بکتاش♥



تاريخ : پنج شنبه 16 مرداد 1393برچسب:, | 15:44 | نویسنده : ارمغان | [ ]

دست‌هایم را در جیب‌هایم فرو می‌برم

 

و عکس میگیرم

 

هیچکس نخواهد فهمید

 

از پشت عینکِ بزرگِ سیاهم

 

با چه تردیدی

 

دنیایِ بزرگِ سیاه مان را تماشا می‌کنم

 

بگذار‌ هیچکس نفهمد من چه می‌‌کشم

 

بگذار هیچکس نفهمد ما چه می‌کشیم

 

آدم ها

 

ظاهر آسوده  را بیشتر دوست دارند

 

تا آسودگیِ خاطر  را

 

دست‌هایت را در جیب‌هایت فرو کن

 

بگذار  آدم‌ها از باور‌های خودشان عکس بگیرند♥



تاريخ : چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, | 14:1 | نویسنده : ارمغان | [ ]

آموختی مرا تا بدانم

که نمی دانم:

زندگی منهای لبخند مساویست با تنهایی

که نمی دانم:

دفتر نقاشی بی رنگ سبز یعنی هیچ

که نمی دانم:

عشق سرزمینی دارد به وسعت قلب آدمها

که نمی دانم:

تاریخ از سر ایوان مداین به من می نگرد

اما امروز می دانم

که هرچه می دانم از تو می دانم...



تاريخ : سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, | 13:13 | نویسنده : ارمغان | [ ]

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را . 

اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید

 

 آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "

او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .

اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود . 

خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد . 

این چیزی بود که او نمی دانست . 

دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم . 

و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان . 

و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت

 

♥عرفان نظر آهاری♥



تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, | 19:48 | نویسنده : ارمغان | [ ]

با تو ام کهنه رفیق

قلب من سخت شکست

وتو آن قلب شکن،تیشه بدست

-باز هم علت شعرم هستی

راستی!چیست آن علت تلخ؟

که در این بازی دهر

هرکه اندیشه ما را بربود؛

قلب مرا سخت شکست؟! 

♥عاطفه دلخوش♥



تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, | 15:44 | نویسنده : ارمغان | [ ]

زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .

 

زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ . 

 

زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز . 

 

زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز . 

 

زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست 

 

زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است.... 



تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 19:3 | نویسنده : ارمغان | [ ]

- شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشم های من است

به چشمهایم نگاه کن

پلک اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

♥ زنده یاد حسین پناهی♥



تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:, | 18:54 | نویسنده : ارمغان | [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد